سیاه پوستان سبزه را از قفس بیرون آوردند تا روی دیک خود کار کند. البته، هر کدام از آنها سعی کردند از تمام جذابیت های او استفاده کنند، بنابراین لعنتی سخت بود. تمام خیس و در گودال تقدیر او احساس یک عوضی استفاده شده است. سیاهپوستان از خوشحالی غرش می کردند، اما او هم روحیه خوبی داشت. انگار نگذاشتند بیهوده برود - او از دادن و مکیدن خوشش می آمد!
حالا من به این می گویم پدر و مادر! خواهر صبح آمد تا دیکش را بیاورد. حتما یک ساعت پشت در منتظر بوده تا برادرش بیدار شود. چگونه می توانید به این موجود جذاب نه بگویید؟ تقصیر او نیست که بلوند به دنیا آمده است.